حامدحامد، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

قشنگترين نعمت خدا

تعطيلات نوروز 94

عيد امسال اتفاقات جالبي براي حامد افتاد اول اينكه بامامان وبابا ومامان بزرگ ودوست بابا به يك سفر به شهر بوشهر رفت كه مردماني خونگرم ومهمان نوازي داشت درآنجا حسابي بالباس يك شناي درست وحسابي كردي يك شهربازي هم به اسم شهربازي معارفي وجود داشت كه در حين بازي به بچه ها آموزش احكام ميدادند بعد ازسفر هم ديدو بازديد دوستان وبعد گردش روزآفتابي سيزده بدر .... اينم سفره هفت سين امسالمون.... درياي زيباي بوشهر.... يكي ازسين هاي هفت سين شهر بوشهر داخل صدف.... اينم شهربازي معارفي.... روي اين كشتي نوشته بود سفينه النجاه... اينجا هم ت...
20 فروردين 1394

ساعات اوليه سال 94

اكنون كه اين مطلب رامينويسم تقريبا دو ساعت درسال نو هستيم وبه همه ي ني ني ها سال جديدراتبريك ميگم قرار بود كه اين پست قبل از سال جديد باشه ولي چون شما باما همراه وبيدار بودي نتونستم ازخانه تكاني هابگم كه توخيلي كمك دادي دستمال برميداشتي وپاك ميكردي يا جارو وخاك انداز وجارو ميكردي قلب مهربوني داري اگر من ناراحت باشم تو هم بامن همدردي ميكني ميگم ساعت چنده حتي وقتي چشمات بسته باشه وخواب باشي ميگي ده ياميگم حامد كيه ميگي من تقريبا هركلمه اي كه بهت ميگيم اول آن راتكرار ميكني بعد هم درخلوت خودت كلمه هاي ياد گرفته شده راتكرار ميكني وازاين كه ياد گرفتي خودت باخودت ميخندي اگه يه كار بهت بگم نكن مياي جلوي چشماي من مي ايستي وآن كار راانجام ميدي وميخن...
1 فروردين 1394

با كارهات دلم رابردي....

اين چندروز خيلي كارهات بانمك تر شده اول اينكه اول هر چيزي راكه بگم تكرار ميكني مثلا به خاله ميگي آله يا براي بازكردن يه چيزي ميگي باز به سيب هم ميگي بيب به سلام ميگي الام هروقت شكلات ياچيز ديگه اي بخوري پوسته اش را بدون اينكه بهت بگم توي سطل اشغال ميندازي واگه بيرون باشيم آنقدر توي دستت نگه ميداري تابرسيم خانه وتو سطل آشغال ميندازي تو خانه تكاني هم كمك زيادي بهم كردي قايم كردن وسايل راهم خوب بلدي يه روز كه دنبال كنترل تلويزيون ميگشتم بهت گفتم كنترل كجاست وتو بهم خنديدي واززير مبل آن را آوردي خلاصه اينكه خيلي سربه سرمن ميذاري يه روز كه به مسجد رفته بودي تو مدام ازاول تا آخر نماز الله الله ميكردي كه يك خانمي گفت ماشالله توهم تاتعريف ميشنوي ش...
22 اسفند 1393

ماجراهاي اولين مشهد رفتن حامد

سلام سلام مادوباره آمديم باكلي ماجرا ازسفر معنوي وتفريحي مشهد مقدس باز مثل مسافرت هاي قبل تو خوش سفر بودي واصلا اذيت نشدي اول از همه از قطار كه دفعه اولت بود خيلي خوشت آمد چون تو واگني كه ما بوديم هركوپه اي يك بچه داشت كه جمعا 10نفر ميشدند وباهم ازاين راهرو به آن راهرو ميرفتيد واصلا توكوپه نمي ايستاديد بعد هم وارد مشهد كه شديم چون راه هتل وحرم نزديك بود سه بار درروز به زيارت ميرفتيم وبراي نماز هم برات مهر ميذاشتم وباما به سجده ميرفتي وبه لبهاي من نگاه ميكردي وميگفتي اللهم مم....وآروم مثل يك پسر خوب كنارم تاآخرنماز بودي خلاصه اينكه خيلي بهت خوش گذشت انجا هم ازت عكس گرفتيم وداخل قاب چوبي گذاشتيم بقيه عكسها هم باموبايل گرفتيم.... يك رو...
3 اسفند 1393

پسر گلم 18 ماهه شد

امسال خانه تكاني عيد رازودتر شروع كردم براي همين نتونستم بعد از واكسن وچكاپ 18 ماهگي زودتربيام وپست بذارم به هرحال واكسن خوبي بود واصلا گريه نكردي بااين كه آن روز بعد اززدن واكسن پايت را ميگرفتي ولي بيقراري نكردي كلا براي تمام واكسنات بيقراري نكردي وتحمل كردي چكاپ هم خيلي خوب بود البته نسبت به 5ماه قبل نه نسبت به بچه هاي ديگه وپيشرفت زيادي داشتي وبهداشت گفت كه ساعت به ساعت بهت غذا بدم منم همين كاررا كردم ونتيجه هم ديدم روزي سه الي چهار بار هم شير ميخوري خيلي نترس هم هستي وداخل اتاق تاريك هم كه باشه ميري وجالب اينجاست كه به جايي هم برخورد نميكني كلمات جديدي كه ياد گرفتي هاپو-عك يعني عكس-قوقولي به خروست ميگي -آمين وقتي دعا ميكني-عمو-عمه-عباي...
13 بهمن 1393

دندون هفتم وهشتم

بالاخره بعداز 20روز اذيت شدنت دندونهاي آسيابيت بيرون زدند 20 روز پيش لثه هات متورم شده بود وشبها هم بابغل كردن خوابت ميبرد تااينكه امروز وقتي داشتم قطره آهنت راميدادم يكدفعه متوجه ي اين موضوع شدم وخيلي خوشحال شدم مباركت باشه عزيزم راستي دندون پنجم وششم كه دندوناي بالاييت بودن هم تو سن 15 ماهگي درآوردي ولي من به خاطر مشكلاتي نتونستم اون موقع خبرش رابدهم انشاالله تك تك دندوناي ديگه هم به همين خوبي دربيايند. ...................................................... ...
25 دی 1393

17 ماهگي

تواين ماه كارهاي تازه تري انجام دادي ازجمله اينكه وقتي ازتلويزيون روضه پخش ميشه باهاش ميخوني وسينه هم ميزني ازطرف ديگه وقتي آهنگ پخش ميشه دست ميزني عاشق بالا رفتن از مبل ها هستي وحتي براي غذا خوردن هم درتكاپويي واصلا يكجا بند نميشي هنوز تلفن رادستت ميگيري راه ميري وبلند حرف ميزني به حالت بچه گانه وميگي الو....صلوات گفتنت هم تا الله است وبقيه راباتكان دادن لب ودهانت انجام ميدي خيلي دوست داري چشمات راببندي وراه بري حتي ازتاريكي هم نميترسي خط قرآن رااز خط هاي ديگه تشخيص ميدي چون يه روز مادرجون ازروي يك كتاب درسي برايت قرآن خواند كه تورفتي كتاب قرآن راآوردي وبه مادرجون دادي وگفتي نه اين الله ...يعني اين رانخون كتاب قرآن رابخون. به ماهي داخل آ...
9 دی 1393