حامدحامد، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

قشنگترين نعمت خدا

سپنتا جون 4روزه

بالاخره تونستم چند تاعكس از سپنتا جون پسر خاله ي حامد جون بيندازم... سپنتا در حال تفكر... مدلهاي خواب سپنتا.... سپنتا جون 4روزه در حال گرفتن پاي خود... اينم سپنتا وحامد جون.... ...
3 مهر 1394

قدم نو رسيده مبارك

بالاخره بعد از 9ماه انتظار ني ني خاله در تاريخ 29 شهريور به دنيا اومد حامد هم ازاومدنش خيلي خوشحاله چون يه همبازي كوچولو برايش ميشه انشالله در پست بعدي عكس ني ني خاله كه اسمش سپنتا است مي گذارم راستي سپنتا هم معني حامد يعني ستايش شده ميباشد.
1 مهر 1394

تولد دوسالگي وچكاب خانه بهداشت

امسال چون مي خواستيم افطاري بديم وپنجمين سالگرد ازدواجمون بود پنج روز زودتر يعني روز بيست وپنجم تير ماه يه مهموني براي تولد دوسالگي حامد گرفتيم كه خيلي خيلي به حامد خوش گذشت چون كلي با بچه ها بازي كرد.اينم عكسهاش... موقع كادو بازكردن هم تو ديگه خسته شده بودي واينطوري نشسته بودي... در روز سي ام تير ماه هم بردمت خانه بهداشت كه خيلي خوشحال شدم چون وزنت دو تا خط از وزن نرمال بالاتر بود وقدت هم نرمال بود وخدارا هم شكر كردم كه بالاخره به وزن نرمالت رسيدي.... ...
2 مرداد 1394

تفريحات تابستانه حامد

دوباره تابستون اومد وبابايي استخر حامد را امسال به داخل حياط برد تا حامد بيشترآب بازي كند..... از تفريحات ديگر حامد رفتن به مزرعه پدربزرگ وتوت خوردن ودوچرخه سواري.... اينم بازيگوشيهاي حامد ازتخت بالارفتن وروي توپ نشستن.... درآخر هم خودش را مظلوم ميگيره كه باهاش كاري نداشته باشيم.... ...
31 تير 1394

نمايشگاه قرآن

ديروز يك روز خوبي براي حامد بود چون بامامان وبابا به پل شهرستان اصفهان براي بازديد نمايشگاه قرآن رفتند قرآنهايي كه باخط هاي مختلف نوشته شده بودند درآنجا به نمايش گذاشته بود غرفه هاي زيادي نيز براي كودكان ازجمله سيدي هايي براي بازي كودكان قرآني وآهنگ هاي كودكانه وغرفه هاي نقاشي وتوپ بازي كودكان بود حامد هم درسالن رفت وآمد فقط نماز مي خواندوالله الله مي كرد خيلي نمايشگاه پر محتوايي بود كه تاتاريخ 13تير اين نمايشگاه برپاست كه انشاالله ني ني هاي گل با مامان وبابا هاشون برند وازاين نمايشگاه ديدن كنند
11 تير 1394

گشت وگذارهاي حامد در ارديبهشت ماه همزمان با بيست ودوماهگي

اول از همه باغ پدر بزرگ وحامد كه عاشق آب وخاكه بعد هم سفر به چادگان بامحمد هاني  جون وفاطمه جون درآخر هم رفتن به شهر بازي سرپوشيده شهر عجايب واين نكته رااضافه كنم كه هر وقت حامد رابه پارك ميبرم زود با بچه هاي ديگه دوست ميشه وبچه هاي بزرگتر هم دوست دارند حامد رابه سرسره يا تاب ببرند خيلي دل سفيده واگر كسي مرا اذيت كنه او خيلي ناراحت ميشه وخيلي هم روز به روز شيطونتر وكار هرروزش اينه كه در يخچال راباز ميكنه وميره داخلش وديگه نمياد بيرون چون اونجاخنك تره روزها شير نمي...
27 خرداد 1394

اوايل روزهاي بيست ودو ماهگي

ديگه تقريبا آخر بعضي كلمات راميگي مثلا لام يعني سلام بي يعني خوبي حرف سين وشين وخ را هنوز نميتوني تلفظ كني به آشغال ميگي آتغال واگه جايي ديدي برميداري وتوي سطل ميندازي اگر هم تو سفره پهن كردن بهت وسيله اي ندم كه بياري سر سفره قهر ميكني خيلي شيطون وباهوشتر شدي همه ي حرفاي اطرافيان را ميفهمي به سيب ميگي بيب واگه اسم يه چيز راندوني ميگي ازاينا ....خاك بازي وآب بازي رادوست داري وروزهاي جمعه كارت همينه من هم برات ماسه ميريزم تابازي كني هرموقع هم ميايم بيرون اگه از يك فضاي سبزي رد شديم ميگي تاب تاب فكرميكني همه جا تاب داره به بريم هم ميگي مير به امير علي هم كه پسر عمه ات است ميگي امير اسم بابايي راهم صدا ميزني وميگي ايمان...اين ماه هم زياد ازت ع...
5 ارديبهشت 1394