با كارهات دلم رابردي....
اين چندروز خيلي كارهات بانمك تر شده اول اينكه اول هر چيزي راكه بگم تكرار ميكني مثلا به خاله ميگي آله يا براي بازكردن يه چيزي ميگي باز به سيب هم ميگي بيب به سلام ميگي الام هروقت شكلات ياچيز ديگه اي بخوري پوسته اش را بدون اينكه بهت بگم توي سطل اشغال ميندازي واگه بيرون باشيم آنقدر توي دستت نگه ميداري تابرسيم خانه وتو سطل آشغال ميندازي تو خانه تكاني هم كمك زيادي بهم كردي قايم كردن وسايل راهم خوب بلدي يه روز كه دنبال كنترل تلويزيون ميگشتم بهت گفتم كنترل كجاست وتو بهم خنديدي واززير مبل آن را آوردي خلاصه اينكه خيلي سربه سرمن ميذاري يه روز كه به مسجد رفته بودي تو مدام ازاول تا آخر نماز الله الله ميكردي كه يك خانمي گفت ماشالله توهم تاتعريف ميشنوي شيطنت انجام ميدي مهر اون خانم رابرداشتي وپشتت قايم كردي ووقتي بهت گفتم مهر كو تو هم اون رابيرون آوردي وگفتي ديديديدي وخنديدي در كل پسر خيلي خوب هستي ولي تو غذا خوردن حرص ميدي تواين ماه بيشتر ازت فيلم گرفتم ولي اين عكسها را هم همراهش گرفتم...
يك روز آفتابي درمزرعه پدربزرگ..
يه روز هم كه خيلي روي بالش ها ميرفتي بابايي هم برات باآنها سرسره درست كرد وتو خوشحال شدي...