حامدحامد، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

قشنگترين نعمت خدا

17 ماهگي

1393/10/9 16:03
نویسنده : باباو مامان
408 بازدید
اشتراک گذاری

تواين ماه كارهاي تازه تري انجام دادي ازجمله اينكه وقتي ازتلويزيون روضه پخش ميشه باهاش ميخوني وسينه هم ميزني ازطرف ديگه وقتي آهنگ پخش ميشه دست ميزني عاشق بالا رفتن از مبل ها هستي وحتي براي غذا خوردن هم درتكاپويي واصلا يكجا بند نميشي هنوز تلفن رادستت ميگيري راه ميري وبلند حرف ميزني به حالت بچه گانه وميگي الو....صلوات گفتنت هم تا الله است وبقيه راباتكان دادن لب ودهانت انجام ميدي خيلي دوست داري چشمات راببندي وراه بري حتي ازتاريكي هم نميترسي خط قرآن رااز خط هاي ديگه تشخيص ميدي چون يه روز مادرجون ازروي يك كتاب درسي برايت قرآن خواند كه تورفتي كتاب قرآن راآوردي وبه مادرجون دادي وگفتي نه اين الله ...يعني اين رانخون كتاب قرآن رابخون.

به ماهي داخل آكواريوم ميگي ماه ...عكس هركسي راببيني بوس ميكني وبعد هم نازشون ميكني تا قابلمه يابشقاب غذا يابخاري وفرگاز راميبيني ميگي اوخ وآنها رافوت ميكني وقتي هم ازت ميپرسيم ساعت چنده به ساعت نگاه ميكني وعدد 9 راميگي ازشيطونيات هرچقدر هم بگم بازم كم گفتم.تازگيا ياد گرفتي صداي گربه يا گنجشك رااگه ازت بپزسيم دربياري پازل چيدن راهم خيلي دوست داري شكل دايره هم ياد گرفتي بكشي ...تواين روزها اتفاقات مهمي برات افتاد ازجمله اينكه حامد بعداز مدتها دوستانش راملاقات كرداين هم عكس دوستانش...آقا محمد هاني وفاطمه خانم كه خيلي شيطوني هاي بامزه اي انجام ميدادند حامد هم به كارهاشون فقط نگاه ميكرد ...

كار هرروزت اينه كه از مبل يا ميز بري بالا واين كارت هاي صد آفرين را برداري ودوباره بزاري سرجاش..

اين هم يه مدل نشستن داخل ماشين..

خونه ي مامان بزرگ هم دست ازاين كارت بر نميداري تا ازت غافل ميشم ميري روي دسته مبل ها...

يه هفته بود كه سرما خوردي وخدارا شكر باخوردن داروهات خوب شدي ويه روز كه هوا خوب بود بابابايي سه تايي بعد ازمدتها به پارك رفتيم وتو خيلي لذت بردي ...

عاشق سرسره هستي...

پله داشت اما تو اينطوري بالا ميرفتي...

وقسمت محبوب تو يعني صخره نوردي....


 

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان و بابا
23 دی 93 23:12
الهی عزیزمی با اون شیطونیات...مواظب خودت باش روی پله ها