حامدحامد، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

قشنگترين نعمت خدا

عكسهاي يادگاري ماه ششم

اول كار يه تعجب كنم.............. اينم اولين غذايي كه باقطره چكان ميخورم لعاب برنج خيلي خوشمزه است اينم از شيطنت هاي بابايي كه من را ناخدا يه چشم كرده.......... ببينم دستم چه مزه ايي ميده خب چيه دارم لعاب برنج ميخورم اينم يه تعجب ديگه ازنگاه دوربين موبايل كه ازم عكس ميگيره........ خيلي اين كلاه رادوست دارم چون خاله جون برام خريده ماماني ناراحت نباش الان مياي پايين.............. مادرجون ميگه بااين لباس كه مامان بزرگ برات بافته مثل خلبان ها ميشي اين منم كه تو بغل پسر دايي بابام شب يلداخونه ي مامان جونم هستم....... غمگين نباش م...
28 دی 1392

دلنوشته هاي مامان در6ماهگي حامدجان

حامد جان مينوسم برايت تا خاطره اي براي بزرگي هايت باشد................. وارد هر ماه جديدي كه ميشي تغييرات زيادي ميكني به طوري كه تا ميايم با آنها خودم را وفق بدم ماهت تمام ميشه ....... ديگه مامان بزرگ وآقاجون وباباودايي وخاله جون راازمادرجون وعمه جون تشخيص ميدي هر وقت لباسم رامي پوشم دستات رامياري بالا ووقتي بهت ميگم بريم ددمي خندي عروسك سگي كه برات خريدم رابغل ميكني وباهاش بازي ميكني ...........شيشه پستونك كه آب داره رابه دستت ميگيري وميخوري ....دايي جون تا از پادگان مياد اگه هم خواب باشي بيدارميشي وبه صورتش نگاه ميكني وسلام رابا خنده جواب ميدي هرموقع هم كه مامانم ميخادبره تو سايت دوستم محمد هاني جون من را توبغلش ميگيره تاآهنگ وب...
27 دی 1392

شيرين كاري ماه پنجم

ديگه موزيكال بالاي سر تختم مراراضي نمي كنه ودرست يك هفته است كه دوست دارم روي شكم بيفتم وغلت بخورم وقتي مامانم بالاي سرم مياد ميبينه من آخر سالنم وچون نميتونم به جلو حركت كنم گريه ميكنم تازگيا وقتي تو روروك ميرم موزيكال روروك راميزنم وميخندم جاي لثه هايم كه ميخاره باانگشت يا لب يا نيش دندون ميخارونم اينم عكسايي كه ماما ن وباباازم گرفتند   ...
23 آذر 1392

همايش شيرخوارگان

امروز صبح من ومامانم براي مراسم عزاداري حضرت علي اصغر به مصلي رفتيم امروز 4 محرم مصادف با 17 آبان ماه است. یا صاحب الزمان! فرزندم را نذر یاری قیام تو می کنم؛ او را برای ظهور نزدیکت برگزین وحفظ کن! ...
17 آبان 1392

مهماني خونه عمه

يادداشت حامد: براي مهماني و ديدار به همراه در و مادرم امده ايم خونه عمه ام اينم عكس يادگاري از پسر عمه ام امير علي و دختر عموم مهتاب راستي عمه ام ماهي ديگه (مهر) ني ني دار مي شد.      آقا امير علي پسرعمه    و     مهتاب خانم دختر عمو ...
21 مهر 1392

روز شكوفايي غنچه گلم حامد جون

امروز سي ام تيرماه 92 صبح به بيمارستان رفتيم و تا عصر بيمارستان بوديم تا اينكه ساعت 4 عصر كوچولوي ما بدنيا آمد.                                                                                          ...
19 مهر 1392