حامدحامد، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

قشنگترين نعمت خدا

آخ جون ميريم پارك.........

بالاخره ماماني و بابايي من را به پارك بردند  البته قبل از اين رفته بودم ولي فقط تاب بازي مي كردم ولي اين دفعه فرق مي كرد چون اله كلنگ بازي كردم... بابايي چرامرا اينطوري روي اله كلنگ گذاشتي......... نه نه خودم ميخام سوار شم.... ...
22 ارديبهشت 1393

كوتاه كردن موهاي حامد به دست بابايي......

اين دفعه كوتاه كردن موهام فرق مي كرد چون بابايي برام كوتاه مي كرد....   اينم وسايل موردنياز اصلاح مختصر ومفيد....... بابايي سرت را بالا كن وغمگين نباش دوباره موهاي خوشگلت براي تولدت بلند ميشه.. اينم عكس از موقعي كه موهام بلند بود ...ماماني هم خوب جايي براي اصلاح پيدا كرده مرا تو قابلمه گذاشته كه زياد تكون نخورم كه البته هم تا آخر اصلاح مثل يك آقا پسر خوب نشسته بودم..... حالا بريم سراغ مراحل كوتاه كردن موهايم...... آخ جون داره تموم ميشه حوصله مون سر رفت.... حالا شدي يك پسر خوشگل...... ...
22 ارديبهشت 1393

ماجراهايي كه براي حامد جان در ماه نهم اتفاق افتاد.......

اول از همه حامد براي مهماني عيد آماده مي شود واز اين بابت كه دوستانش را دوباره ميبينه خوشحاله... اينم دوستان خوب حامد كه از سمت راست آقاحامد.فاطمه خانم .وآقا محمد هاني  حامد خيلي ساكت شده بود چون موتور وتاب محمد هاني را صاحب شده بود.. در 6 فروردين هم تولد پسر عموي گلم بود اينم عكسي كه گرفتيم...   ازسمت راست حامد.اميرعلي(پسرعمه)مهتاب(دختر عمو)محمدحسين(پسرعمو)وپرنيا(دختر عمه) يك روز هم كه مامان نتونست بهم صبحانه بده خودم خوردم  روز 20فروردين يك اتفاق بدافتاد . شب قبلش خيلي بد خوابيدي ومدام باگريه از خواب بيدار مي شدي تا اينكه روز 20فروردين كمي تب داشتي واصلا چيزي ...
1 ارديبهشت 1393

اولين شكوفه بهاري واولين سيزده بدرحامد

  صبح روز سيزده بدر هوا آفتابي بود براي همين توانستيم از مناظر قشنگ مزرعه ي پدر بزرگم همراه مامان وبابام عكس بيندازم ا ما عصر تو اتاق بودم ودلم مي خواست بيرون برم ولي ماماني چون مي ترسيد سرما بخورم مرا به بيرون نبرد .......ولي از پشت پنجره اتاق شرشر  بارون را نگاه ميكردم ولذت بردم واين هم عكس از شكوفه هاي بهاري وحامدوبابايي..... وحامد سيزده سال 93را اينطور بدر كرد..... البته حامدكلي شيطوني هاي ديگري هم انجام داد مثلا كنار استخر ماهي ها رفت وزير چتر كمي در بيرون از اتاق قدم زد و دوچرخه سواري كرد كه به محض درست شدن عكس هايش آنها  رادر سايت مي زنم......... ...
20 فروردين 1393

اولين سفر دريايي حامددر هشت ماهگي

تا شب قبل از مسافرت خيلي دو دل بودم كه به مسافرت بريم يا نه چون مي ترسيدم كه تو سفرخدايي نكرده مريض بشي و دوباره وزنت پايين بياد.......... ولي نه تنها ازوزنت كم نشد بلكه درعرض يك هفته درمسافرت100گرم اضافه كردي   تازه اينكه چيزي نيست حتي بهتراز خونه ي خودمان خوابت مي برد و خلاصه خيلي همكاري كردي ودر كل خوش سفر بودي ......... واين هم عكس از موقعي كه وسايلمان را بستيم وتوهم داخل وسايل بودي اين هم از سواحل زيباي قشم اينم از جزيره ناز در قشم كه مشغول ماكاروني خوردنم.....دراين جزيره هر 4ساعت به 4 ساعت آب دريا جذر ومد مي شود كه ما موقع جذر درياآنجا بوديم. .. واينجا پارك زيتون كه بعد از خوردن نهار دراز ك...
19 فروردين 1393

عكسهاي خوردني حامد درماه هشتم

ا ول ازهمه يه عذر خواهي به حامد جون ازطرف ماماني كه عكسهايش رادير درسايت ارسال كرد ودراين ماه به خاطر خانه تكاني عيد كمتر كنارگل پسرش بود البته ناگفته نماند كه حامد هم همكاري مي كرد واصلا اذيت نكرد.............واين هم عكسها ماماني كتاب بخون ولي نه ديگه به اين نزديكي.... فداي خنده هات..... قربونت كه اينجا شكل دخملا شدي.... وچندتا عكس از خوابهاي ناز گل پسرم.....   وچند تاعكس از بازيگوشي هاي حامد     ...
15 فروردين 1393

حامد و كارهاي جالبش در 7ماهگي

حامد در حال سينه خيز رفتن مثل كرم شب تاب حامددر حال روروئك سواري حامد درحال رانندگي اينم اول صبح كه ماماني مرا به مهماني مي برد حامد در حال تفكر حامد در حال تماشاي تلويزيون از همين الان صندلي بابايي را صاحب شدم بدون شرح................ ودر آخر فيگور خواب   ...
12 اسفند 1392

خيلي با نمك تر شدي..........

سه روزه كه به قول بابايي خيلي بانمك ترشدي حالابگوچرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چون روزها بيشتراز سه ساعت نمي خوابي وقتي هم بيداري باخودت بازي ميكني بااسباب بازيهات يا باروروئكت كه خيلي دوستش داري نشستن راياد گرفتي اما براي چند دقيقه وزودي خسته ميشي بيشتر دوست داري روي شكم بيفتي ودست وپابزني تانشستن را .......... آينه راخيلي دوست داري وبا عكس خودت خيلي حال ميكني وبراش آواز ميخوني وقتي ميخام بيدارت كنم يا صدات بزنم اصلا توجه به اسم خودت نميكني براي همين بايد كلمه بسم الله رابگم تا بيدارشي ونگاه كني شبكه پويا راهم خيلي دوست داري مخصوصا تام وجري را غذا كه ميخوري براي تشكر از طرف مقابلت زبان كوچولوت رادر مياري وميگي آبوثثثثثثثثثثثثث ...
28 بهمن 1392

اسباب بازي جديدم......

اين اسباب بازي را بابايي از سركار در راه برگشت به خانه برايم خريده تارنگهايش راببينم وانگشتانم براي گرفتن اشياء تقويت بشه به ني ني هاي گل هم توصيه مي كنم حتما اين اسباب بازي راتهيه كنند بابايي خيلي دوستت دارم ...
25 بهمن 1392

6ماهت كه تمام شد.............

الان بيشتر به محيط اطرافت نگاه ميكني مخصوصا وقتي من در آشپزخانه ام وتو داخل روروئك هستي بهغذا پختن وظرف شستنم نگاه كنجكاوانه اي ميكني وروروئك رابه جلو هل ميدي ودستات را روي روروئك ميزني كه يعني برو جلو.... ديگه مي تونم مدت طولاني تنهايت بگذارم ومثل قبل اذيت نميشي اگر كنارت نباشم البته باهات خيلي دالي موشه بازي ميكنم كه قهقهه ميزني مامان نباشه چند شبي نني نداري چون اتاق خواب راخانه تكاني كرديم و به قول مامان نبايد عادت به نني كني و همين طوري بخوابي الان هم شب ها يك ساعت به يك ساعت بيدار ميشي البته ناگفته نماند نزديكاي صبح دلم نمياد وبابايي را بيدار ميكنم تا با پتو مثل نني تكانت بديم تازگيا وقتي ميخوام آب بهت بدم ميگي آبو آبو وهمه ي آب...
21 بهمن 1392