ماجراهايي كه براي حامد جان در ماه نهم اتفاق افتاد.......
اول از همه حامد براي مهماني عيد آماده مي شود واز اين بابت كه دوستانش را دوباره ميبينه خوشحاله...
اينم دوستان خوب حامد كه از سمت راست آقاحامد.فاطمه خانم .وآقا محمد هاني
حامد خيلي ساكت شده بود چون موتور وتاب محمد هاني را صاحب شده بود..
در 6 فروردين هم تولد پسر عموي گلم بود اينم عكسي كه گرفتيم...
ازسمت راست حامد.اميرعلي(پسرعمه)مهتاب(دختر عمو)محمدحسين(پسرعمو)وپرنيا(دختر عمه)
يك روز هم كه مامان نتونست بهم صبحانه بده خودم خوردم
روز 20فروردين يك اتفاق بدافتاد .شب قبلش خيلي بد خوابيدي ومدام باگريه از خواب بيدار مي شدي تا اينكه روز 20فروردين كمي تب داشتي واصلا چيزي نمي خوردي حتي شير و بيحال بودي و دوست داشتي بخوابي ولي نمي دونم كه كجايت درد مي كرد كه نمي تونستي بخوابي تااينكه بابايي كه از سركار اومد تو رابرديم دكتر خيلي دلم براي بازي هايت وخنده هايت تنگ شده بود....قطره مولتي ويتامين وآهن راهم بالا مي آوردي وبعد از 5روز خدارا شكر خوب شدي واين هم عكس از روز هاي بيماري ....
وبعد از 5روز دوباره سرحال مشغول بازي كردن شدي
در اين ماه هم شروع كردي كه كلمه نه.بابا.آقا وماما را ميگي و وقتي شير ميخاي مي ميگي ووقتي چيزي را نميخاي جيغ ميزني و نه ميگي
در آخر هم براي همه آرزوي موفقيت وشادي مي كنم