حامدحامد، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

قشنگترين نعمت خدا

ماجراهايي كه براي حامد جان در ماه نهم اتفاق افتاد.......

1393/2/1 11:36
نویسنده : باباو مامان
160 بازدید
اشتراک گذاری

اول از همه حامد براي مهماني عيد آماده مي شود واز اين بابت كه دوستانش را دوباره ميبينه خوشحاله...

اينم دوستان خوب حامد كه از سمت راست آقاحامد.فاطمه خانم .وآقا محمد هاني خنده

حامد خيلي ساكت شده بود چون موتور وتاب محمد هاني را صاحب شده بود..

در 6 فروردين هم تولد پسر عموي گلم بود اينم عكسي كه گرفتيم...

 

ازسمت راست حامد.اميرعلي(پسرعمه)مهتاب(دختر عمو)محمدحسين(پسرعمو)وپرنيا(دختر عمه)

زباننیشخندنیشخندنیشخندزبان

يك روز هم كه مامان نتونست بهم صبحانه بده خودم خوردم

 روز 20فروردين يك اتفاق بدافتاد .خمیازهشب قبلش خيلي بد خوابيدي ومدام باگريه از خواب بيدار مي شدي تا اينكه روز 20فروردين كمي تب داشتي واصلا چيزي نمي خوردي حتي شير و بيحال بودي و دوست داشتي بخوابي ولي نمي دونم كه كجايت درد مي كرد كه نمي تونستي بخوابي تااينكه بابايي كه از سركار اومد تو رابرديم دكتر خيلي دلم براي بازي هايت وخنده هايت تنگ شده بود....قطره مولتي ويتامين وآهن راهم بالا مي آوردي وبعد از 5روز خدارا شكر خوب شدي لبخندواين هم عكس از روز هاي بيماري ....

وبعد از 5روز دوباره سرحال مشغول بازي كردن شدي

در اين ماه هم شروع كردي كه كلمه نه.بابا.آقا وماما را ميگي و وقتي شير ميخاي مي ميگي ووقتي چيزي را نميخاي جيغ ميزني و نه ميگي

در آخر هم براي همه آرزوي موفقيت وشادي مي كنمنیشخند

پسندها (1)

نظرات (3)

مامان محمد هانی
16 اردیبهشت 93 0:17
حامد جون زودتر آپدیت شو عزیزم....منتظر ماجراهای بیشتریم
ساینا مامان آریان نهال نیوشا
17 اردیبهشت 93 13:48
خدا برات نگهش داره
مامان محمد هانی
19 اردیبهشت 93 20:46
وسیله هم برات گذاشتم بهم سر بزنی منتظرتم °°°°°°°°°°°°|/ °°°°°°°°°°°°|_/ °°°°°°°°°°°°|__/ °°°°°°°°°°°°|___/ °°°°°°°°°°°°|____/° °°°°°°°°°°°°|_____/° °°°°°°°°°°°°|______/° °°°°°°______|_________________ ~~~~/__ بیا اینم وسیله حالا دیگه_\~~~~~~ ~~~~~/ _میتونی بهم سر بزنی _\~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ ,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.¸….. *•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*