دلنوشته هاي مامان در6ماهگي حامدجان
حامد جان مينوسم برايت تا خاطره اي براي بزرگي هايت باشد.................
وارد هر ماه جديدي كه ميشي تغييرات زيادي ميكني به طوري كه تا ميايم با آنها خودم را وفق بدم ماهت تمام ميشه .......
ديگه مامان بزرگ وآقاجون وباباودايي وخاله جون راازمادرجون وعمه جون تشخيص ميدي هر وقت لباسم رامي پوشم دستات رامياري بالا ووقتي بهت ميگم بريم ددمي خندي
عروسك سگي كه برات خريدم رابغل ميكني وباهاش بازي ميكني ...........شيشه پستونك كه آب داره رابه دستت ميگيري وميخوري ....دايي جون تا از پادگان مياد اگه هم خواب باشي بيدارميشي وبه صورتش نگاه ميكني وسلام رابا خنده جواب ميدي
هرموقع هم كه مامانم ميخادبره تو سايت دوستم محمد هاني جون من را توبغلش ميگيره تاآهنگ وبلاگش رابا عكساش ميبينم ميخندم وبه مامانم نگاه مي كنم
ودر آخر ني ني من براي همه ي غنچه هاي دنيا دعا ميكنه كه هميشه سالم باشند........